یک فنجان قهوه بهانه ایست برای نشستن پای حرف ها و خاطرات فعالان منطقه بالکان.

این گفت و گو بازنشر مصاحبه ای با زنده یاد رحیم توسلی، از نیروهای امدادگر ایرانی در جنگ بوسنی و هرزگوین است. ایشان که جزو جانبازان جنگ تحمیلی نیز بودند، در سال ۱۳۹۹ بر اثر ابتلا به بیماری کرونا دار فانی را وداع گفتند. یاد و خاطرشان گرامی.

با سلطان حسین، فاتحِ بوسنی

️متولد ۴۲ است و این را نه فقط یک سال که یک جریان تحولخواهِ تاریخی می داند. همیشه حرفی برای گفتن دارد. از آن آدم های پر جنب و جوشیست که یک جا بند نمی شوند و بازنشستگی برایشان بی معناست. اولین بار در اوایل دهه هفتاد شمسی به عنوان نیروی داوطلب و مدافع صلح راهی بوسنی و هرزگوین شد. این سفر سرآغاز آشنایی عمیقی با منطقه بالکان بود. پیوندی که تا به امروز و در کسوت های مختلف از جمله حضور دیپلماتیک در منطقه ادامه داشته است. طی سال های حضور منطقه ای زبان صربوکرواتی را به خوبی فراگرفته است و فرهنگ لغات دو جانبه این زبان به فارسی را در دست انتشار دارد.
“رحیم توسلی” متولد ۴۲ است و همین برای معرفی اش کافیست…

️تجربه حضور نهادهای جمهوری اسلامی ایران در منطقه بالکان خصوصاً کشور بوسنی و هرزگوین را به رغم تمام فرصت ها و تهدیدها مثبت ارزیابی می کند. خصوصاً که منشاء این ورود را حکمی ولایی می داند. اما معتقد است برای موفقیت باید تجربیات گذشته آسیب شناسی شوند و بین حوزه ها و تخصص های مختلف، پیرامون یک نگاه جامع راهبردی اجماع حاصل شود. در این مسیر بزرگترین مانع را افرادی می داند که شناختشان از منطقه هنوز در حد مناسبات دوران جنگ و نوستالژی بوشنیاکی باقی مانده است…

️از نوستالژی می پرسم. جرعه ای قهوه می نوشد و شیرینی خاطره انگیز طعم تلخ دانه سیاه خاطرات سال های دور را در ذهنش تداعی می کند.
از بهار سال ۷۳ شمسی می گوید. کوران سرد و سخت جنگ بوسنی:
{ یک روز صبح در مرکز کمک رسانی ایرانی ها واقع در منطقه ویسُکو پیرمرد و دختر جوانی که همان حوالی در روستایی ساکن بودند، با دستپاچگی از راه رسیدند. پیرمرد بی چاره گفت عروسش در حال وضع حمل است و نمی داند در آن اوضاع باید چه کار کند. سریع وانت را آتش کردم، عروسش را سوار  کردیم و راه افتادیم. در محاصره راه های بسته نزدیک ترین بیمارستان ممکن در شهر زنیتسا بود. تا پشت در اتاق عمل همراهیشان کردم و وقتی خیالم راحت شد برگشتم.
چند روز بعد پدر نوزاد که مرد جوان رزمنده ای بود و تازه از جبهه برگشته بود با کیسه ای نان محلی از دارایی اندکشان محضِ تشکر سراغم آمد و برای دیدن نوزاد به منزلشان دعوتم کرد. مقداری آذوقه به خصوص قهوه که برای بوسنیایی ها از نان شب هم واجب تر است به عنوان چشم روشنی فراهم کردم و به اتفاق دو تا از بچه های ایرانی برای تبریک به منزل نوزاد رفتیم. من به حضرت امام حسین ارادت ویژه ای دارم و نام دو پسرم را هم محمدحسین و امیرحسین گذاشته ام. آن جا هم همه به اسم حسین می شناختندم.

از آن جا که برخی سلاطین و فرماندهان عثمانی با لقب فاتح در بین بوسنیایی ها شخصیت های محبوبی هستند خیلی هاشان به شوخی و جدی سلطان حسین فاتح صدایم می زدند که همین موضوع باعث صمیمیت بیشتر می شد. غرض این که توجه به این نکات فرهنگی خیلی در تعاملِ اثرگذار و فعالیت برون مرزی مهم است. خلاصه، نورسیده را که پسری زیبا بود آوردند و حرف به انتخاب اسم کشید. پدرش گفت شما منجی این پسر هستید پس اسمش را هم خودتان انتخاب کنید.

کمی در مدح امام حسین برایشان صحبت کردم و این اسم مبارک را پیشنهاد دادم که با خوشحالی پذیرفتند. حالا که سال ها از آن ماجرا می گذرد خیلی دوست دارم بدانم حسین بوسنیایی این روزها کجاست و چه می کند؟!

 

به بالکانیران بپیوندید

💢دریچه ای از ایران، به کشورهای پررمز و راز منطقه بالکان

بدون نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *